از من جدا مشو که توام نور ديده‌اي

شاعر : حافظ

آرام جان و مونس قلب رميده‌اي از من جدا مشو که توام نور ديده‌اي
پيراهن صبوري ايشان دريده‌اي از دامن تو دست ندارند عاشقان
در دلبري به غايت خوبي رسيده‌اي از چشم بخت خويش مبادت گزند از آنک
معذور دارمت که تو او را نديده‌اي منعم مکن ز عشق وي اي مفتي زمان
بيش از گليم خويش مگر پا کشيده‌اي آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا